در دشت سرسبز و پرجنبوجوشی، خرگوش باهوشی زندگی میکرد. اما او فقط یک خرگوش معمولی نبود؛ او دم سفید و پشمالوی زیبایی داشت و چشمانش پر از کنجکاوی بود. او عاشق پریدن و جستوجو در گوشه و کنار دشت بود و همیشه با دوستانش ماجراجویی میکرد.
یک روز آفتابی، خرگوش زیر درختی بزرگ و پرشاخوبرگ نشسته بود که متوجه موضوع جالبی شد. دوستانش، خرس و سنجاب، با هم بحث میکردند که چه کسی سریعتر میدود یا بهتر از درخت بالا میرود.
خرس با غرور گفت: «خرسها بهترین کوهنوردها هستن!»
سنجاب هم با شیطنت پاسخ داد: «اما سنجابها سریعترین هستن، بدون شک!»
خرگوش گوشهایش را تکان داد و با خودش فکر کرد: «چرا باید با هم رقابت کنیم؟ مگه نمیشه هر کدوم تو یه چیزی عالی باشیم؟»
ناگهان، فکری در ذهنش جرقه زد! اگر پروژهای درست میکردند که نشان دهد هر کسی، مهم نیست کوچک یا بزرگ، کند یا سریع، دختر یا پسر، استعداد خاص خودش را دارد، چه میشد؟ اگر میتوانستند به همهی حیوانات دشت نشان بدهند که هر مهارتی ارزشمند است، عالی نبود؟
با هیجان، خرگوش دوستانش را دور هم جمع کرد و با شوق گفت: «بچهها، یه جلسه بگیریم! یه ایدهی فوقالعاده دارم!»
روز بعد، خرگوش به وسط دشت پرید، جایی که همهی دوستانش جمع شده بودند. خرس، سنجاب و حتی چند حیوان دیگر، مثل لاکپشت و پرستو، هم آمده بودند تا ببینند ماجرا چیست.
«خب، دوستان! من یه ایده دارم که نشون بدیم چقدر همهی ما فوقالعادهایم.» چشمان خرگوش از هیجان برق میزد. «میخوایم یک رویداد برگزار کنیم به اسم «جشن استعدادهای دشت»! جایی که هر کسی بتونه کاری رو که توش خوبه، نشون بده! نه رقابت، فقط تفریح!»
خرس سرش را خاراند. «اما اگه بعضی حیوانات فکر کنن که از بقیه بهترن چی؟»
خرگوش لبخند زد و گفت: «سؤال خوبی پرسیدی! به همین خاطر یه قانون ویژه داریم: هر استعدادی مهمه و ما باید از هم حمایت کنیم! اصلاً مهم نیست که خرگوش باشی یا خرس، دختر باشی یا پسر؛ مهم اینه که همهی ما چیزی برای ارائه داریم!»
سنجاب با خوشحالی دستهای کوچکش را به هم زد. «من عاشقشم! اما چطوری این رویداد رو برگزار کنیم؟»
خرگوش گفت: «با هم کار کنیم! میتونیم پوسترهای رنگارنگ درست کنیم، همهی حیوانات رو دعوت کنیم و حتی یه نمایش استعداد داشته باشیم!»
همه با هیجان تشویق کردند و قرار شد هر روز بعد از مدرسه دور هم جمع شوند و برای اجرای ایدهی خرگوش تلاش کنند.
هفتهها گذشت و جشن استعدادهای دشت کمکم آماده میشد. خرگوش، خرس، سنجاب، لاکپشت و پرستو حسابی مشغول آمادهسازی بودند. خرگوش داشت تمرین میکرد تا با بلوطها شعبدهبازی کند، خرس روی حرکات کوهنوردیاش کار میکرد، سنجاب برای اجرای یک رقص تمرین میکرد و لاکپشت هم داستانی جالب برای تعریف کردن آماده کرده بود.
اما مسیرشان بدون چالش نبود.
یک روز، خرس در حالی که از درخت بالا میرفت، ناگهان پایش لغزید و افتاد. با ناراحتی گفت: «دیگه نمیتونم از درخت بالا برم! من دیگه یه خرس خوب نیستم…»
خرگوش به سمتش پرید و گفت: «اشکالی نداره! تو هنوز یه خرس فوقالعادهای! فقط به خاطر یه بار افتادن، یعنی دیگه تو این کار خوب نیستی؟ تازه، تو میتونی توی برگزاری جشن کمکمون کنی و بقیه رو تشویق کنی!»
گوشهای خرس بالا رفت: «واقعاً اینو میگی؟»
خرگوش با لبخند گفت: «معلومه! همهی ما به روش خودمون مفیدیم!»
در همان زمان، سنجاب هم نگران بود: «اگه موقع رقص زمین بخورم چی؟ همه بهم میخندن!»
خرگوش دستهای سنجاب را گرفت و گفت: «سنجاب، ترسیدن طبیعیه. اما یادت باشه، ما اینجا هستیم که از هم حمایت کنیم. اگه زمین بخوری، ما باهات میخندیم، نه بهت!»
حرفهای خرگوش باعث شد که خرس و سنجاب احساس بهتری داشته باشند. آنها یاد گرفتند که مسیر موفقیت همیشه هموار نیست، اما با حمایت دوستان، هر چالشی را میتوان پشت سر گذاشت.
بالاخره، روز جشن استعدادهای دشت رسید! دشت با تزئینات رنگارنگ و خندههای شاد پر شده بود. حیوانات از هر گوشه جمع شده بودند تا ببینند دوستانشان چه هنری دارند.
خرگوش روی یک سنگ بزرگ ایستاد و با قلبی که از هیجان تند میزد، اعلام کرد: «به جشن استعدادهای دشت خوش اومدین! یادتون باشه، امروز روز لذت بردن و حمایت از همدیگهست!»
اولین اجرا، خرس بود. با وجود بانداژی که روی پایش داشت، به همه نشان داد که حتی بعد از زمین خوردن هم میتوان دوباره بلند شد.
بعد نوبت سنجاب بود که با شجاعت وسط دشت رفت. او رقصید و چرخید، و حتی وقتی یک بار پایش پیچ خورد، همه با خنده و تشویق او را حمایت کردند.
در ادامه، لاکپشت داستانی بامزه تعریف کرد که همه را به خنده انداخت، و اِما با صدای زیبایش آواز خواند. در نهایت، نوبت خرگوش شد. او با بلوطها شعبدهبازی کرد، اما یکی از آنها از دستش افتاد و قل خورد! همه خندیدند، و خرگوش هم خندید و با یک پرش بلند بلوط را گرفت.
در پایان روز، خرگوش همه را دور هم جمع کرد و گفت: «ببینید چقدر استعدادهای مختلف داریم! فرقی نداره که کی هستیم، همهی ما چیزی داریم که باعث خاص بودنمون میشه. و وقتی کنار هم باشیم، دنیای قشنگتری میسازیم!»
حیوانات با شادی و توافق تشویق کردند. آنها فهمیدند که مهم نیست چه تفاوتهایی دارند؛ مهم این است که از هم حمایت کنند و استعدادهای همدیگر را ارزشمند بدانند.
از آن روز، «جشن استعدادهای دشت» تبدیل به سنتی زیبا شد که هر سال تکرار میشد.
خرگوش با شیطنت گفت: «نتیجهی این داستان؟ هر کدوم از ما خاصیم، و این چیزیه که دنیا رو زیبا میکنه!»
و با این حرف، همهی حیوانات با قلبهایی پر از شادی به خانه برگشتند و آماده شدند تا این درس مهم را با دیگران هم به اشتراک بگذارند.
یک دقیقه برای فکر کردن
عزیزانم، امروز میخواهم داستانی را برای شما بگویم که در آن یک خرگوش باهوش و دوستانش یاد میگیرند که چطور به جای رقابت، از هم حمایت کنند.
گاهی ما فکر میکنیم فقط وقتی ارزشمندیم که در چیزی از بقیه بهتر باشیم. اما آیا تا حالا به این فکر کردهاید که هر کسی در دنیا استعداد خاص خودش را دارد؟ یکی خوب مینویسد، یکی زیبا نقاشی میکند، یکی سریع میدود و دیگری خوب گوش میدهد.
در این داستان، خرگوشی باهوش به دوستانش یاد داد که هر مهارتی ارزشمند است. آنها به جای این که فقط به رقابت فکر کنند، یاد گرفتند که چطور استعدادهای هم را ببینند و از هم حمایت کنند. خرس یاد گرفت که افتادن، نشانهی شکست نیست و سنجاب فهمید که اگر اشتباه کند، دوستانش به جای خندیدن، او را تشویق میکنند.
حالا از شما میپرسم:
به چه چیزی علاقه دارید؟ چه مهارتی دارید که شما را خاص میکند؟
آیا تا حالا شده به جای رقابت، از دوستی که مهارت متفاوتی دارد، حمایت کنید؟
به یاد داشته باشید، همانطور که در داستان خواندیم، دنیا با تفاوتهای ما زیباتر میشود. اگر همهی ما یکسان بودیم، دنیا چقدر خستهکننده میشد! پس به جای این که خودمان را با دیگران مقایسه کنیم، بهتر است استعدادهای خودمان را کشف کنیم و دوستانمان را هم تشویق کنیم.
و یادتان باشد، مهم نیست چقدر بزرگ یا کوچک باشید، سریع یا کند باشید، دختر باشید یا پسر؛ شما خاص هستید، و این چیزی است که دنیا را زیبا میکند!