روزی روزگاری در یک دهکده کوچک، دو مرد زندگی میکردند که بسیار متفاوت از هم بودند. یکی از آنها بسیار مرد ثروتمندی بود و در خانهای بزرگ با خدمتکاران زیاد زندگی میکرد، در حالی که دیگری بسیار فقیر بود و در خانهای کوچک و ساده زندگی میکرد. با وجود تفاوتهایشان، هر دو مرد دلهای مهربانی داشتند.
یک دقیقه برای فکر کردن
بچههای عزیزم! امروز میخواهم دربارهی داستانی که شنیدیم با هم صحبت کنیم. آیا دیدید که چطور دو مرد با وجود تفاوتهای زیادشان، با مهربانی و سخاوت به هم کمک کردند؟ مرد ثروتمند با بخشیدن هیزم، خانهی دوستش را گرم کرد و مرد فقیر با هدیهای کوچک اما باارزش، دوستی خود را نشان داد.
این داستان به ما یاد میدهد که مهم نیست چقدر دارایی داریم، بلکه مهم این است که چقدر قلبمان مهربان است. گاهی یک لبخند، یک کمک کوچک یا حتی یک جملهی دلگرمکننده میتواند کسی را خوشحال کند. درست مثل دهکدهی این داستان که با محبت این دو مرد، به جایی پر از دوستی و همدلی تبدیل شد.
حالا از شما میپرسم:
اگر دوستی یا همسایهای نیاز به کمک داشت، شما چطور میتوانید مهربانی خود را نشان دهید؟
تا حالا شده کسی به شما کمک کند و شما از آن خوشحال شوید؟ چه احساسی داشتید؟
پس یادمان باشد:
- ثروت واقعی یعنی دل مهربان داشتن.
- حتی کارهای کوچک هم میتوانند دنیا را جای بهتری کنند.
- دوستی و محبت از هر چیزی ارزشمندتر است.
حالا بیایید تصمیم بگیریم که از امروز، حتی با یک کار کوچک، به دیگران کمک کنیم!