داستان کوتاه رها کردن استرس | سنگ کوچک و آرامش ذهن

داستان کوتاه رها کردن استرس | سنگ کوچک و آرامش ذهن

در یک غروب دلنشین، پیرمردی در پارک روی نیمکت نشسته بود و یک سنگ کوچک در دست داشت. جوانی که از دانشگاه به خانه برمی‌گشت، پیرمرد را دید و کنارش نشست.

جوان با لبخندی پرسید:

«پدربزرگ، چرا این سنگ را در دستت نگه داشته‌ای؟»

پیرمرد به آرامی پاسخ داد:
«به نظر تو این سنگ چقدر سنگین است؟»

جوان کمی فکر کرد و گفت:
«شاید چند گرم، خیلی سبک به نظر می‌رسد.»

پیرمرد سر تکان داد و گفت:
«وزنش واقعاً اهمیت ندارد. آنچه مهم است، مدت زمانی است که آن را نگه می‌دارم.»

او سنگ را به جوان نشان داد و ادامه داد:
«اگر فقط یک دقیقه این سنگ را در دستم نگه دارم، به سختی وزنی حس می‌کنم. اما اگر یک ساعت همین‌طور نگهش دارم، دستم خسته می‌شود. حالا تصور کن اگر تمام روز آن را نگه دارم، دستم بی‌حس و دردناک خواهد شد.»

جوان با کنجکاوی پرسید:
«پس چرا نگهش می‌داری؟»

پیرمرد خندید و گفت:
«نکته همین‌جاست. باید آن را زمین بگذارم. این سنگ مثل استرس و نگرانی‌های ماست. اگر آن‌ها را برای مدت کوتاهی تحمل کنیم و سپس رها کنیم، مشکلی نیست. اما اگر مدام با خودمان حملشان کنیم، تمام توانمان را می‌گیرند. یادت باشد، نگرانی‌هایت را به موقع رها کن.»

 

 

یک دقیقه برای فکر کردن

دوستان عزیز، گاهی در زندگی با نگرانی‌ها و استرس‌هایی روبه‌رو می‌شویم که ذهنمان را مشغول می‌کنند. فکر کردن به مشکلات و سختی‌ها در حدی که بتوانیم راه‌حلی برای آن‌ها پیدا کنیم، طبیعی و حتی لازم است. اما اگر این نگرانی‌ها را بیش از حد در ذهنمان نگه داریم، درست مانند همان سنگی که پیرمرد در داستان در دست داشت، به مرور ما را خسته و فرسوده خواهند کرد.

به همین دلیل، باید یاد بگیریم که بعضی چیزها را رها کنیم. همان‌طور که برای استراحت، جسم خود را آزاد می‌کنیم، باید ذهنمان را هم از افکار منفی و نگرانی‌های بیهوده رها کنیم. پس از امروز، هر بار که با فکری آزاردهنده مواجه شدید، از خود بپرسید: آیا این فکر به من کمکی می‌کند یا فقط من را خسته‌تر می‌کند؟ اگر پاسخ دومی بود، وقت آن رسیده که آن را رها کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *