داستان کوتاه آزادی راپونزل | شجاعت و فرار از برج بلند

داستان کوتاه آزادی راپونزل | شجاعت و فرار از برج بلند

روزی روزگاری، دختر کوچکی به نام راپونزل در برجی بلند و بدون در زندگی می‌کرد. تنها یک پنجره در بالاترین نقطه‌ی برج وجود داشت. یک جادوگر بدجنس او را در آنجا زندانی کرده بود و اجازه نمی‌داد بیرون برود و بازی کند.

راپونزل موهایی بسیار بلند داشت که طلایی و درخشان مثل نور خورشید بود. جادوگر هر روز با گفتن این جمله به برج می‌رفت: «راپونزل، راپونزل، موهایت را پایین بینداز!» و راپونزل موهای بلندش را از پنجره آویزان می‌کرد تا جادوگر بتواند بالا برود.

یک روز، شاهزاده‌ای که از کنار برج می‌گذشت، صدای آواز زیبای راپونزل را شنید. صدای او آن‌قدر دلنشین بود که شاهزاده خواست او را ببیند. او پنهان شد و دید که جادوگر می‌گوید: «راپونزل، راپونزل، موهایت را پایین بینداز!» سپس جادوگر از موهای راپونزل بالا رفت. شاهزاده ایده‌ای به ذهنش رسید.

روز بعد، وقتی جادوگر رفت، شاهزاده به برج نزدیک شد و گفت: «راپونزل، راپونزل، موهایت را پایین بینداز!» راپونزل که فکر می‌کرد جادوگر است، موهایش را پایین انداخت و شاهزاده از آن بالا رفت.

راپونزل از دیدن شاهزاده شگفت‌زده شد اما خوشحال بود که یک دوست پیدا کرده است. آن‌ها با هم صحبت کردند و خندیدند. شاهزاده به راپونزل قول داد که به او کمک کند تا از برج فرار کند.

روز بعد، وقتی جادوگر برگشت، متوجه ماجرا شد و بسیار عصبانی شد. اما راپونزل و شاهزاده شجاع بودند! شاهزاده به راپونزل کمک کرد تا از برج فرار کند. آن‌ها به جایی دور و زیبا رفتند، جایی که راپونزل آزاد بود.

آن‌ها تا آخر عمر با شادی و آزادی در کنار هم زندگی کردند و هر روز زیر نور خورشید می‌خندیدند و بازی می‌کردند.

 

 

یک دقیقه برای فکر کردن

عزیزانم، امروز یک داستان زیبا درباره‌ی دختری به نام راپونزل شنیدیم. او در برجی بلند زندانی شده بود، اما در دلش همیشه آرزوی آزادی داشت. راپونزل با کمک یک دوست شجاع توانست از برج فرار کند و زندگی شادی داشته باشد. این داستان یک پیام مهم برای ما دارد:

همیشه امید داشته باشیم! حتی اگر در شرایط سختی هستیم، نباید تسلیم شویم. همیشه راهی برای حل مشکلات وجود دارد.

شجاع باشیم! اگر راپونزل می‌ترسید، هرگز نمی‌توانست آزاد شود. گاهی لازم است برای رسیدن به چیزهای خوب، شجاعانه قدم برداریم.

کمک گرفتن از دیگران اشکالی ندارد! گاهی دوستان و خانواده می‌توانند به ما کمک کنند. مثل شاهزاده که به راپونزل کمک کرد. پس اگر مشکلی داریم، باید با دیگران صحبت کنیم.

آزادی و شادی با ارزش هستند! وقتی راپونزل از برج بیرون آمد، تازه فهمید که دنیا چقدر زیباست. باید همیشه قدر لحظات خوب زندگی را بدانیم.

حالا به این فکر کنیم:
اگر در جای راپونزل بودید، چه کار می‌کردید؟
چه چیزی باعث شد که راپونزل در نهایت آزاد شود؟
به نظرتان، چرا امید داشتن در زندگی مهم است؟

بیایید همیشه امیدوار، شجاع و مهربان باشیم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *