روزی روزگاری پسری به نام مانی بود که با مشکلی در پاهایش روبهرو بود. هر بار که در مسابقات با دوستانش شرکت میکرد، پاهایش شروع به لرزیدن میکردند و هیچگاه نمیتوانست برنده شود. این وضعیت او را ناامید کرده بود و باعث میشد که از رقابت کردن دست بکشد، چون همیشه شکست میخورد.
اما یک روز، پسری از کلاس کناری به او گفت: «میخواهی یاد بگیری چطور در مسابقهها برنده شوی؟» و مانی با اشتیاق پاسخ داد: «بله، لطفاً! حداقل میخواهم یکبار هم که شده برنده شوم.»
آن دو به زمین مسابقه مدرسه رفتند و پسرک از کلاس کناری به مانی آموزش داد که چگونه میتواند پاهایش را تقویت کند تا بهتر بدود. آنها باهم تمرین میکردند و به تدریج مانی متوجه شد که سرعتش در هر مسابقه افزایش مییابد.
بعد از دو هفته، مانی از دوستانش خواست که مسابقهای برگزار کنند. یکی از دوستانش گفت: «ولی مانی، تو هیچوقت برنده نمیشی!» اما مانی با اعتماد به نفس به راه خود ادامه داد و به زمین مسابقه رفتند.
وقتی مسابقه شروع شد، مانی تمام آنچه که از پسرک آموخته بود را به کار بست. او آنقدر سریع دوید که هیچکدام از دوستانش نتوانستند به او برسند. و در نهایت، مانی اولین پیروزی خود را به دست آورد.
یک دقیقه برای فکر کردن
بچهها، این داستان به ما یاد میده که هیچ وقت نباید از تلاش کردن دست بکشیم، حتی اگر با مشکلاتی روبهرو بشیم. مانی از ابتدا فکر میکرد که هیچ وقت نمیتواند برنده شود، چون پاهایش مشکل داشت. اما وقتی متوجه شد که با تمرین و یاد گرفتن میتواند به هدفش برسد، تصمیم گرفت ادامه دهد و از شکستها نترسد. این داستان به ما میگه که حتی اگر فکر کنیم چیزی غیرممکن است، اگر تلاش کنیم و از دیگران کمک بگیریم، میتوانیم به موفقیت برسیم.
یاد بگیرید که هر بار شکست میخورید، این به معنی پایان نیست. بلکه فرصتی است برای یادگیری و بهتر شدن. شما هم میتوانید در هر زمینهای که دوست دارید موفق شوید، فقط باید باور داشته باشید و همیشه ادامه دهید.