مدرسهای بسیار قدیمی وجود داشت که قدمتی بیش از ۵۰ سال داشت و در آن افراد مهمی تحصیل کرده بودند؛ از جمله آلبرت اینشتین و توماس ادیسون، مخترع لامپ.
چند ماه اخیر اتفاقات عجیبی در مدرسه رخ داده بود و دانشآموزان کاملاً مطمئن بودند که یک روح در مدرسه وجود دارد که قصد دارد آنها را بترساند.
یک روز، یکی از تختهسیاههای کلاس ناپدید شد و معلمان به شدت مشکوک شدند. پس از جستجوی مدرسه، یکی از دانشآموزان آن را در سالن ورزش پیدا کرد.
وقتی معلم ورزش تخته را برداشت، روی آن چیزی نوشته شده بود:
«من روح مدرسه هستم. امروز عصر در سالن ورزش ملاقاتم کنید، اما فقط دانشآموزان؛ معلمان نیایند!»
معلمان از این موضوع وحشتزده شدند، اما بچهها نمیتوانستند برای دیدن روح صبر کنند. پس نقشهای کشیدند و بدون اینکه به معلمان چیزی بگویند، یادداشتی در سالن ورزش گذاشتند که به روح میگفت فردا کجا با آنها ملاقات کند.
روز بعد رسید و همه دانشآموزان در کلاس منتظر روح بودند. ناگهان در کلاس باز شد، اما کسی آنجا نبود! سپس یک شکل سفید کمکم در کلاس ظاهر شد و بچهها کاملاً شوکه شدند.
روح با صدایی آرام اما قاطع گفت:
«من اینجا هستم تا چیزی مهم را به شما بگویم. سالها پیش، من هم یکی از شما بودم؛ یک دانشآموز در این مدرسه. همیشه آرزو داشتم کار بزرگی انجام دهم، اما متأسفانه زمانم را هدر دادم. فکر میکردم همیشه فرصت دارم، اما وقتی به خودم آمدم، دیگر خیلی دیر شده بود.
من حالا اینجا هستم تا شما اشتباه مرا تکرار نکنید. زمان ارزشمندترین چیزی است که دارید. اگر تلاش نکنید و رویاهایتان را دنبال نکنید، ممکن است مثل من فقط یک یادگار در خاطرات دیگران باشید. آیا این چیزی است که میخواهید؟»
کلاس در سکوتی عمیق فرو رفت. بعد از لحظهای، یکی از بچهها با صدای بلند گفت:
«نه! ما نمیخواهیم زمانمان را از دست بدهیم!»
روح لبخندی محو زد و گفت:
«عالی است. به یاد داشته باشید، هر روز فرصتی است برای بهتر شدن، برای نزدیکتر شدن به آرزوهایتان. از هیچ روزی غافل نشوید، چون هر تلاش کوچک امروز، آیندهتان را میسازد.»
سپس بهآرامی محو شد و بچهها که همچنان غرق در فکر بودند.
از آن روز به بعد، کلاس حال و هوای دیگری پیدا کرد. همه با انگیزهای تازه درس میخواندند، انگار هر کدام راهی به سوی رویای خود پیدا کرده بودند.
یک دقیقه برای فکر کردن
عزیزانم، داستانی که امروز شنیدید، پیامی بسیار مهم دارد. روح مدرسه به بچهها گفت که زمان چیزی است که نباید آن را هدر بدهیم. خیلی وقتها ما فکر میکنیم همیشه زمان داریم و میتوانیم هر وقت خواستیم شروع کنیم، اما واقعیت این است که زمان همیشه در حال گذر است و اگر به خودمان نیاییم، ممکن است فرصتها از دست بروند.
این داستان به ما یادآوری میکند که نباید منتظر فرصتهای بزرگ باشیم. هر روزی که به ما داده میشود، فرصتی است برای بهتر شدن، برای یاد گرفتن چیزهای جدید، برای رسیدن به اهدافمان. مهم این است که بدانیم هیچ زمانی از دست نمیرود اگر آن را به درستی استفاده کنیم.
پس، شما که اینجا نشستهاید و در حال یادگیری هستید، باید همیشه بدانید که هر ساعت، هر دقیقه از وقت شما مهم است. ممکن است امروز فکر کنید که هنوز وقت دارید، اما این چیزی است که روح مدرسه هم به شما گفت: «امروز بهترین زمانی است که دارید تا تلاش کنید و به اهدافتان برسید.»
پس از همین امروز، به خودتان بگویید که هر روز فرصتی برای پیشرفت است. از هیچ روزی غافل نشوید، چون تلاشهای کوچک شما امروز، آیندهی روشن شما را میسازد.