روزی روزگاری در شهری کوچک، دختری به نام لیلا زندگی میکرد. لیلا دختری پرانرژی و مهربان بود که عاشق دوست پیدا کردن و معاشرت با دیگران بود. او همیشه میخواست دوستانی داشته باشد که بتواند با آنها لحظات خوبی را سپری کند.
یک روز در مدرسه، او با دختری به نام نرگس آشنا شد. نرگس دختری باهوش، خلاق و مهربان بود که همیشه به همکلاسیهایش کمک میکرد. او دانشآموزی نمونه بود که دیگران از او الهام میگرفتند.
لیلا از رفتار و اخلاق او خوشش آمده بود. یک روز لیلا با لبخندی بر لب به نرگس گفت:
– نرگس، میخواهی با هم دوست شویم؟
نرگس با خوشحالی پاسخ داد:
– البته! من همیشه دوست داشتم با تو بیشتر آشنا شوم.
از آن روز، دوستی آنها آغاز شد. هر روز در مدرسه کنار هم بودند و اوقات خوبی را سپری میکردند. نرگس و لیلا در درسها به یکدیگر کمک میکردند و حتی در تعطیلات آخر هفته هم گاهی اوقات با خانوادههایشان به پارک یا کوهنوردی میرفتند.
اما یک روز، پدر نرگس که کارمند یک شرکت بزرگ بود، خبر مهمی را به خانوادهاش داد. او به شهر دیگری منتقل شده بود و خانواده مجبور بودند به آنجا نقل مکان کنند.
وقتی لیلا این خبر را شنید، بسیار ناراحت شد. او نمیتوانست تصور کند که بهترین دوستش دیگر در کنارش نباشد. لیلا به نرگس گفت:
– هرچند از این جدایی ناراحتم، اما تو همیشه در قلب من خواهی بود. قول میدهم که هیچوقت دوستیمان را فراموش نکنم.
نرگس هم با لبخندی پر از اشک گفت:
– من هم همینطور. فاصلهها نمیتوانند ما را از هم جدا کنند.
سالها گذشت. لیلا و نرگس با وجود دوری، از طریق تلفن و پیامرسانها با هم در ارتباط بودند.
پس از گذشت چند سال، هر دو وارد دانشگاه شدند. جالب اینجا بود که هر دو تصمیم گرفته بودند پزشک شوند تا بتوانند به مردم کمک کنند و زندگی آنها را نجات دهند. وقتی فهمیدند که در یک دانشگاه قبول شدهاند، بسیار خوشحال شدند.
لیلا و نرگس دوباره کنار هم بودند و این بار، برنامههای بزرگی برای آینده داشتند. آنها فهمیده بودند که دوستی واقعی هیچگاه از بین نمیرود و حتی فاصلهها هم نمیتوانند پیوند میان دوستان واقعی را قطع کنند.
آنها همیشه میگفتند:
– دوستی مانند گنجی است که اگر با صداقت و محبت حفظ شود، تا ابد باقی خواهد ماند.
یک دقیقه برای فکر کردن
دوستان عزیزم، این داستان به ما یاد میدهد که دوستیهای واقعی هیچوقت تمام نمیشوند. ممکنه بعضی وقتها فاصلهها زیاد بشه یا شرایط تغییر کنه، ولی وقتی دوستیها رو با صداقت و محبت بسازیم، هیچ چیزی نمیتونه اونها رو از هم دور کنه. مثل لیلا و نرگس که با وجود دوری از هم، همیشه در تماس بودن و به هم کمک میکردن.
این داستان نشون میده که دوستیهای واقعی به تلاش و احترام نیاز دارن و وقتی اینها رو به هم هدیه میدیم، دوستیمون قویتر میشه. دوستی مثل یه گنج ارزشمنده که وقتی با محبت حفظ بشه، هیچ چیزی نمیتونه اون رو از بین ببره.
حالا فکر کنین: آیا شما هم دوستانی دارید که به این شکل دوستیتون رو حفظ کنید؟ چطور میتونید به دوستاتون نشون بدید که براشون ارزش قائلید؟