چهار دانشجوی باهوش تصمیم گرفتند یک شب قبل از امتحان بزرگشان به یک مهمانی بروند. امتحان اهمیت زیادی داشت، اما این گروه از دوستان تصمیم گرفتند که کمی تفریح کنند و از فشار مطالعه فرار کنند. شب تا دیروقت در مهمانی ماندند و تمام فکرشان این بود که میتوانند فردا صبح بیدار شوند و کمی درس بخوانند. با این حال، وقتی به خانه بازگشتند، خستگی بیش از حد مانع از این شد که بتوانند برای امتحان مطالعه کنند.
صبح روز بعد که بیدار شدند، وحشتزده فهمیدند که هیچکدام آماده نیستند. آنها به یکدیگر نگاه کردند و شروع به جستجو برای یک راهحل کردند. سپس یکی از آنها ایدهای درخشان به ذهنش رسید: «میتوانیم تظاهر کنیم که در راه برگشت از مهمانی دچار مشکل شدهایم!»
با لبخندی که روی لبهایشان بود، شروع به اجرای نقشه خود کردند. آنها صورتهای خود را با چربی و خاک کثیف کردند تا به نظر برسد که واقعاً درگیر مشکلی جدی شدهاند. پس از آمادهسازی، به سمت دفتر رئیس دانشکده حرکت کردند.
وقتی به دفتر رسیدند، با حالتی تاسفآمیز و خسته، داستان دروغین خود را شروع کردند: «آقای رئیس، ما دیشب در یک عروسی شرکت کردیم و در راه برگشت، لاستیک ماشینمان ترکید. تمام شب در تلاش بودیم که ماشین را هل بدهیم و تا صبح نتوانستیم به خانه برسیم. خسته و بیخوابیم و برای امتحان آمادگی نداریم.»
رئیس با دقت به حرفهایشان گوش داد. مدتی در فکر فرو رفت و سپس گفت: «بسیار خوب، من مشکلتان را درک میکنم. شما میتوانید سه روز دیگر امتحان دهید.»
چهار دانشجو از خوشحالی به وجد آمدند و به سرعت از دفتر بیرون آمدند، در حالی که تصور میکردند به راحتی از این وضعیت فرار کردهاند. آنها تصمیم گرفتند که این بار به خوبی آماده شوند و سه روز آینده را به مطالعه جدی گذراندند.
روز امتحان فرا رسید. رئیس دانشکده از آنها خواست تا هرکدام در کلاسهای جداگانه برای امتحان بنشینند، و آنها هم موافقت کردند. با اعتماد به نفس کامل، آماده بودند که آزمون را به خوبی پشت سر بگذارند.
اما وقتی برگههای امتحان را دریافت کردند، متوجه شدند که آزمون تنها شامل دو سوال است:
- نام شما؟ (1 امتیاز)
- کدام لاستیک ترکید؟ (99 امتیاز)
گزینهها:
الف) جلو چپ
ب) جلو راست
ج) عقب چپ
د) عقب راست
چهرههای آنها به تدریج از اطمینان به وحشت تغییر کرد. هر کدام متوجه شدند که نقشهشان کارساز نبوده است، چرا که فراموش کرده بودند یک داستان واحد برای ترکیدن لاستیک مطرح کنند.
یک دقیقه برای فکر کردن
دوستان عزیزم، داستان چهار دانشجوی باهوش نشان میدهد که در زندگی گاهی ممکن است وسوسه شویم که از زیر مسئولیتهای خود فرار کنیم و به دنبال راههای سریع و آسان برویم. این گروه از دوستان فکر میکردند که با یک دروغ کوچک میتوانند خود را از زیر فشار امتحان نجات دهند. اما چه چیزی از این داستان میآموزیم؟ اینکه هر راه فراری که از مسئولیتهای زندگی انتخاب کنیم، در نهایت به مشکلی بزرگتر تبدیل میشود.
آنها فراموش کرده بودند که حتی در کوچکترین جزئیات دروغشان نیز باید هماهنگی داشته باشند و در نهایت با سوالی روبرو شدند که همه را به وحشت انداخت. این داستان به ما یادآوری میکند که برای موفقیت واقعی، باید با صداقت و تلاش واقعی وارد عمل شویم و از تلاش برای یافتن راههای کوتاه و تقلبی اجتناب کنیم.
در زندگی، کار درست همیشه ممکن است سختتر و زمانبرتر باشد، اما در نهایت ما را به موفقیت واقعی میرساند. به جای اینکه تلاش کنیم از مسئولیتها فرار کنیم، باید آنها را با شجاعت و پشتکار بپذیریم، چرا که تنها اینگونه میتوانیم به اهداف خود برسیم.
یاد بگیریم که در هر شرایطی صداقت و تلاش بهتر از فرار از مشکلات است. دروغها و راههای کوتاه مدت همیشه در نهایت ما را به اشتباه خواهند انداخت.