داستان کوتاه از تنیس تا پادل | چگونه باید از موانع فرصت ساخت

داستان کوتاه از تنیس تا پادل | چگونه باید از موانع فرصت ساخت

بامداد از همان کودکی عاشق بازی تنیس با پدرش بود. این برای آن‌ها نه تنها یک سرگرمی، بلکه یک سنت ویژه بود که هر آخر هفته با هم انجام می‌دادند. زمین تنیس کوچکی داشتند که دیوارهای بلندی اطرافش قرار داشت تا توپ‌ها گم نشوند. اما جیمی همیشه از این دیوارها شکایت می‌کرد.

بامداد می‌گفت: «پدر، این دیوارها خیلی نزدیکن! اصلاً نمی‌تونم بازی کنم!»

پدرش همیشه با لبخند پاسخ می‌داد: «دیوارها نمی‌تونند مانع بشن، تمرکز کن، به بازی توجه کن.»

یک روز، بامداد به پدرش گفت: «بابا، نمی‌بینی که زمین تنیس خیلی کوچیک‌تر شده؟»

پدرش که مشغول بازی بود، سرش را تکان داد و گفت: «نه، اصلاً. بیا، تمرکز کن و لذت ببر.»

اما بامداد نمی‌توانست از ذهنش بیرون کند که چطور این دیوارها همیشه جلوی مسیرش را می‌گرفتند. روزها گذشت و او همچنان به شکایت ادامه می‌داد تا اینکه یک آخر هفته اتفاقی عجیب افتاد.

همانطور که مشغول بازی بود، ناگهان صدای عجیبی از دیوار شنید: «بامداد … بامداد …»

بامداد با تعجب به دیوار نگاه کرد. آیا دیوار حرف می‌زند؟! بله، دیوار به او گفت: «ببین بامداد، دیوارها می‌تونند دوست تو باشند. چرا توپ رو به من نزنی و اجازه ندی که به سمت حریفت برگشت کنه؟»

بامداد گیج و شگفت‌زده بود، اما از کنجکاوی حرف دیوار را گوش کرد. گفت: «من هیچ وقت این کار رو نکرده بودم!»، و توپ را به دیوار زد. توپ به سمت حریف برگشت و بازی به شکلی جدید و جذاب ادامه یافت.

از آن روز، بامداد متوجه شد که گاهی، وقتی چیزی که به نظر می‌رسد مشکل است، می‌تواند فرصتی برای خلاقیت و کشف یک روش جدید باشد. او از دیوارها به عنوان بخشی از بازی استفاده کرد و نه تنها روش جدیدی برای بازی تنیس پیدا کرد، بلکه یک بازی ورزشی نو را اختراع کرد: پادل تنیس.

این تجربه به بامداد یاد داد که حتی در شرایطی که به نظر می‌رسد مانعی وجود دارد، می‌توان راهی نو پیدا کرد. و او از آن زمان به بعد، همیشه به این فکر می‌کرد که چگونه می‌تواند از هر موقعیتی بهترین استفاده را ببرد.

 

 

 

یک دقیقه برای فکر کردن

دوستان عزیزم، امروز می‌خواهم درباره‌ی موضوعی مهم با شما صحبت کنم. گاهی اوقات، در زندگی با چیزهایی روبه‌رو می‌شویم که به نظرمان مانع و محدودیت هستند. شاید فکر کنیم که نمی‌توانیم از آن‌ها عبور کنیم و فقط ما را متوقف می‌کنند. اما آیا تا به حال فکر کرده‌اید که بعضی از این موانع در واقع می‌توانند به ما کمک کنند تا راه‌های جدیدی پیدا کنیم؟

بامداد، شخصیت داستان ما، اول فکر می‌کرد دیوارهای زمین تنیس یک مشکل بزرگ هستند. او مدام شکایت می‌کرد که این دیوارها بازی را سخت‌تر کرده‌اند. اما وقتی طرز فکرش را تغییر داد، فهمید که می‌تواند از همین دیوارها برای بهتر شدن در بازی استفاده کند. او یاد گرفت که به جای دیدن مشکلات، دنبال راه‌حل باشد.

زندگی هم همین‌طور است. شاید شما هم با موقعیت‌هایی روبه‌رو شوید که در نگاه اول سخت و ناراحت‌کننده به نظر می‌رسند، اما اگر با خلاقیت و نگرش مثبت به آن‌ها نگاه کنید، می‌بینید که می‌توانند فرصتی برای یادگیری و رشد باشند.

پس دفعه‌ی بعد که با چالشی روبه‌رو شدید، به جای این که بگویید «نمی‌توانم»، از خودتان بپرسید: «چگونه می‌توانم از این موقعیت چیزی یاد بگیرم و راهی جدید پیدا کنم؟» همین طرز فکر می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *