لیلا و مهتاب از همان روز اول مدرسه هیچوقت با هم کنار نمیآمدند. لیلا عاشق ریاضی بود؛ حل مسائل پیچیده و پیدا کردن جوابهای منطقی برایش مثل یک بازی هیجانانگیز بود. در مقابل، مهتاب با رنگها و طراحیهای خلاقانهاش مشهور بود؛ او همیشه دفترچهای همراه داشت که پر از طرحهای عجیب و غریب و نقاشیهای زیبا بود.
یک روز، معلم آنها پروژهای گروهی تعیین کرد. موضوع پروژه «ساخت یک مدل برای نمایش کهکشان» بود و معلم بهطور خاص لیلا و مهتاب را در یک گروه قرار داد. هر دو دختر در ابتدا ناراضی بودند. لیلا فکر میکرد مهتاب فقط به نقاشی علاقه دارد و هیچ کمکی نمیتواند به پروژه بکند، و مهتاب هم معتقد بود لیلا خیلی خشک و غیرخلاق است.
کار با دلخوری آغاز شد. لیلا مدام میخواست از فرمولها و محاسبات دقیق استفاده کند تا مدل کاملاً علمی باشد، اما مهتاب اصرار داشت که مدل باید زیبا و جذاب باشد تا توجه همه را جلب کند. هر بار که یکی از آنها پیشنهادی میداد، دیگری آن را رد میکرد.
چند روز گذشت و پروژه پیش نرفت. معلمشان که متوجه تنش بین آنها شده بود، آنها را به کناری کشید و گفت: «هر کدام از شما نقطه قوتی دارید که دیگری ندارد. اگر از این تفاوتها به عنوان یک فرصت استفاده کنید، میتوانید پروژهای خلق کنید که هم علمی باشد و هم زیبا. گاهی تفاوتها میتوانند بهترین نتایج را به همراه داشته باشند.»
این حرف معلم تأثیر زیادی روی آنها گذاشت. لیلا و مهتاب تصمیم گرفتند یک بار دیگر تلاش کنند. لیلا با استفاده از دانش ریاضیاش یک مدل دقیق از کهکشان طراحی کرد که موقعیت ستارهها و سیارهها را نشان میداد. مهتاب هم با استفاده از خلاقیتش رنگها و جزئیات مدل را زیبا کرد، بهطوری که انگار خود کهکشان واقعی روبرویشان است. هر دو با تعجب دیدند که وقتی تفاوتهایشان را کنار هم گذاشتند، نتیجه کار چقدر بهتر شد.
روزی که پروژهها در کلاس ارائه میشد، مدل لیلا و مهتاب توجه همه را جلب کرد. معلمشان گفت: «این نمونهای از یک همکاری واقعی است. وقتی یاد بگیریم از تفاوتهای یکدیگر بهره ببریم، میتوانیم چیزهای شگفتانگیزی خلق کنیم.»
از آن روز به بعد، لیلا و مهتاب نه تنها دوستان خوبی شدند، بلکه یاد گرفتند به جای تمرکز روی تفاوتها، آنها را به عنوان فرصتی برای رشد ببینند.
یک دقیقه برای فکر کردن
دوستان گلم، گاهی ما فکر میکنیم که باید فقط با کسانی کار کنیم که شبیه ما هستند، کسانی که همان علایق، تواناییها و شیوههای فکری ما را دارند. اما حقیقت این است که وقتی افراد با تواناییهای متفاوت کنار هم قرار میگیرند، میتوانند چیزهای شگفتانگیزی خلق کنند.
همانطور که در این داستان دیدیم، لیلا در ریاضی قوی بود و مهتاب خلاقیت زیادی در طراحی داشت. در ابتدا، هرکدام فکر میکردند که روش دیگری بیفایده است، اما وقتی یاد گرفتند که از استعدادهای یکدیگر بهره ببرند، توانستند بهترین نتیجه را بگیرند.
زندگی هم همینطور است. ما ممکن است با افرادی مواجه شویم که شیوه فکر کردن و تواناییهایشان با ما فرق دارد، اما به جای اینکه این تفاوتها را یک مشکل ببینیم، میتوانیم از آنها به عنوان یک فرصت برای رشد و یادگیری استفاده کنیم. هر کسی در یک زمینهای توانایی دارد و وقتی این تواناییها را کنار هم بگذاریم، نتایج فوقالعادهای به دست میآید.
پس دفعه بعد که با کسی کار گروهی انجام میدهید یا در شرایطی قرار گرفتید که با کسی تفاوت زیادی دارید، به این فکر کنید که شاید این تفاوت بتواند شما را به چیزی بهتر برساند. همکاری واقعی زمانی اتفاق میافتد که ما یاد بگیریم از تواناییهای هم استفاده کنیم و با هم رشد کنیم.