خانم احمدی، معلم باسابقه ریاضی در مدرسه ابتدایی، سالها بود که با عشق و علاقه تدریس میکرد. اما چند وقت اخیر چیزی تغییر کرده بود. کلاس دیگر همان شادابی گذشته را نداشت. دانشآموزان نهتنها درسها را بهخوبی نمیفهمیدند، بلکه نسبت به یادگیری بیمیل و بیانگیزه شده بودند.
یک روز، هنگام تدریس یک مبحث سخت از کسرها، خانم احمدی متوجه شد آتنا، دانشآموزی که همیشه گوشهگیر بود، حتی کوچکترین تلاشی برای حل تمرینها نمیکند. او آرام به سمت میز آتنا رفت و گفت:
«آتنا جان، چرا تمرینها رو انجام ندادی؟»
آتنا سرش را پایین انداخت و با صدایی خفه گفت: «خانم… هر بار این سوالا رو میبینم، حس میکنم هیچوقت نمیتونم یاد بگیرم. اصلاً نمیدونم اینا به چه درد میخوره.»
این جمله مثل پتکی بر ذهن خانم احمدی فرود آمد. او به این فکر کرد که شاید روشهای تدریسش دیگر کارآمد نیستند. بعد از لحظهای سکوت، با لحنی آرام پاسخ داد:
«درسته. شاید وقتش رسیده من هم روشهایی پیدا کنم که به تو و بقیه بیشتر کمک کنه.»
آن شب، خانم احمدی تا دیروقت بیدار بود و در اینترنت درباره روشهای نوین تدریس جستجو کرد. او دریافت که برای زندهکردن علاقه دانشآموزان، باید از شیوههای سنتی فاصله بگیرد و روشهای تعاملی و خلاقانه را امتحان کند.
صبح روز بعد، او با شور و هیجانی تازه وارد کلاس شد. برای درس جدید، بهجای حل معادلات روی تخته، دانشآموزان را به گروههایی تقسیم کرد و از آنها خواست با استفاده از پازلهای عددی مسئله را حل کنند. علاوه بر این، برای توضیح برخی مفاهیم، ویدئویی کوتاه از یک انیمیشن آموزشی پخش کرد.
آتنا که ابتدا با شک و تردید به این روش نگاه میکرد، کمکم علاقهمند شد. او اولین کسی بود که دستش را بالا برد و سوالی درباره یکی از مسائل پرسید. خانم احمدی با لبخندی از ته دل پاسخ داد و گفت:
«خیلی خوبه، آتنا! سوال تو نشون میده که داری مفاهیم رو درک میکنی.»
این تغییرات آسان نبود. بعضی از همکاران خانم احمدی با نگاههای عجیب به او مینگریستند و حتی والدین برخی دانشآموزان از روشهای جدید انتقاد میکردند. اما او مصمم بود. با گذشت زمان، تلاشهایش نتیجه داد. دانشآموزان بیشتر درگیر درسها شدند و کلاس پر از انرژی شد.
وقتی نتایج امتحانات میانترم اعلام شد، خانم احمدی متوجه شد آتنا یکی از بالاترین نمرات کلاس را گرفته است. بعد از کلاس، آتنا به او نزدیک شد و با چشمانی که برق امید در آن میدرخشید، گفت:
«خانم احمدی، الان دیگه فکر میکنم میتونم یاد بگیرم. شما نشون دادین یادگیری میتونه جالب و حتی سرگرمکننده باشه.»
خانم احمدی با لبخندی پر از رضایت پاسخ داد:
«یادگیری همیشه یه راه داره، آتنا جان. مهم اینه که با هم پیداش کنیم.»
از آن روز به بعد، نهتنها دانشآموزان بلکه خود خانم احمدی هم یاد گرفت که گاهی برای پیشرفت باید تغییر کرد. او فهمید که معلمی تنها تدریس نیست، بلکه سفری است مشترک در جستجوی یادگیری و رشد.
یک دقیقه برای فکر کردن
گاهی ممکن است احساس کنیم که فرزندانمان یا دانشآموزانمان علاقهای به یادگیری ندارند و بهخوبی پیشرفت نمیکنند. در چنین مواقعی، شاید بهترین کار این باشد که بهجای سرزنش یا ناامید شدن، به روشهای خودمان نگاهی دوباره بیندازیم.
داستان خانم احمدی به ما نشان میدهد که اگر بخواهیم تغییری در دانشآموزان یا فرزندانمان ایجاد کنیم، باید ابتدا از خودمان شروع کنیم. وقتی یادگیری برای آنها دشوار و بیمعنی به نظر میرسد، شاید نیاز باشد روشهای آموزشی خود را بازنگری کنیم و به دنبال راههایی باشیم که یادگیری را جذابتر، ملموستر و کاربردیتر کنند.
نوآوری و انعطافپذیری در آموزش میتواند تفاوت بزرگی ایجاد کند. ممکن است روشهای قدیمی دیگر برای کودکان امروزی کافی نباشند، اما اگر با دنیای آنها همراه شویم، از ابزارهای جدید مثل بازیهای آموزشی، داستانها، پازلها و تکنولوژی استفاده کنیم، میتوانیم علاقه به یادگیری را در آنها زنده کنیم.
بهخاطر داشته باشیم که آموزش، یک مسیر مشترک است. معلمان، والدین و کودکان همگی در این مسیر با هم رشد میکنند. اگر ما آماده تغییر باشیم، آنها هم انگیزه بیشتری برای یادگیری پیدا خواهند کرد. پس بیایید با هم یادگیری را به تجربهای جذاب، شیرین و الهامبخش تبدیل کنیم!