در یک شهر کوچک، پسری به نام امیر زندگی میکرد که همیشه علاقه زیادی به درس خواندن داشت. او همیشه با شور و شوق در کلاس حاضر میشد و از یادگیری مطالب جدید لذت میبرد. ولی روزی از روزها، معلمش به دلیل دیر رسیدن او به مدرسه، او را سرزنش کرد.
امیر که همیشه تلاش میکرد در مدرسه به بهترین شکل ممکن عمل کند، از این برخورد معلم کمی ناراحت شد. روز بعد، دوباره امیر دیر به مدرسه رسید. معلم که از این موضوع ناراضی بود، با صدای آرام و جدی به او گفت: «امیر، این طور نمیشود! باید سر وقت به مدرسه بیایی. اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، با پدر و مادرت صحبت خواهم کرد.»
امیر سرش را پایین انداخت و هیچ جوابی نداد. اما این برای او تجربهای تلخ بود. صبح روز بعد، او تصمیم گرفت که به موقع به مدرسه برسد و دیگر هیچ بهانهای نداشته باشد.
اما زمانی که وارد کلاس شد، معلم باز هم از عملکرد او ناراضی بود. تکالیف امیر کم و بیکیفیت بودند. معلم به او گفت: «امیر، باید در کلاس بیشتر دقت کنی. اگر سوالی داری، نترس و از من بپرس. همهی اینها به خاطر این است که میخواهم نمرات بهتری بگیری.»
این حرفها امیر را آزار داد. او حس میکرد که معلم او را زیر فشار قرار داده است. او به شدت از حرفهای معلمش ناراحت شد و به جای این که چیزی بگوید، از جایش بلند شد، همهی وسایلش را برداشت و کلاس را ترک کرد.
وقتی به خانه برگشت، همهچیز را برای مادر و پدرش تعریف کرد. والدینش که همیشه او را حمایت میکردند، با آرامش و محبت به او توضیح دادند: «معلمت فقط میخواهد به تو کمک کند. او میخواهد که تو بهترین نتیجه را بگیری. حرفهایی که زد، برای خیر تو بود، نه برای آزار دادن تو.»
امیر با خود فکر کرد و احساس کرد که شاید بیش از حد واکنش نشان داده است. او از رفتار خود پشیمان شد و تصمیم گرفت روز بعد از معلمش عذرخواهی کند. او با دلی پر از شرمندگی به معلمش گفت: «ببخشید که زود عصبانی شدم. قول میدهم که بیشتر دقت کنم و بهترین تلاشم را برای موفقیت به کار ببرم.»
معلم که از این برخورد امیر خوشحال شد، به او گفت: «هیچ چیز بدتر از این نیست که از اشتباهات خود یاد نگیریم. تو الان به درستی عمل کردی و من ازت خوشحال شدم.»
امیر با دل خوش به خانه برگشت. از آن پس، هر روز با انگیزه و روحیهای بهتر به مدرسه میرفت و درسی بزرگ از آن روز گرفت: همیشه باید با صبر و حوصله برخورد کنیم و به دیگران اجازه دهیم تا ما را هدایت کنند.
یک دقیقه برای فکر کردن
دوستان عزیزم، گاهی اوقات وقتی کسی از ما انتقاد میکند یا اشتباهی را به ما گوشزد میکند، ممکن است ناراحت شویم و فکر کنیم که او میخواهد ما را اذیت کند. اما داستان امیر به ما نشان داد که همیشه اینطور نیست!
معلم امیر از او انتقاد کرد، اما هدفش این بود که به او کمک کند تا بهتر شود. امیر ابتدا ناراحت شد، اما بعد که فکر کرد، فهمید که معلمش برای پیشرفت او تلاش میکند. او یاد گرفت که به جای عصبانی شدن، به حرفهای مفید گوش دهد و از اشتباهاتش درس بگیرد.
پس بیایید ما هم یاد بگیریم که وقتی کسی که ما را دوست دارد و برایمان اهمیت قائل است، به ما نکتهای میگوید، با صبر و آرامش به آن گوش دهیم. شاید در لحظه خوشایند نباشد، اما میتواند به ما کمک کند که قویتر و موفقتر شویم. همیشه به یاد داشته باشید: انتقادهای درست میتوانند به ما کمک کنند که بهترینِ خودمان باشیم!