در یک صبح آفتابی و درخشان، پارسا، نهنگ سفید، با شادی در اقیانوس آبی و درخشان شنا میکرد. اما پارسا فقط یک نهنگ معمولی نبود؛ او مهارتی خاص داشت که باعث میشد چیزهایی را ببیند که دیگران متوجهشان نمیشدند. دوستانش همیشه با شوخی میگفتند که او «چشمهای فوقالعادهای» دارد! پارسا عاشق ماجراجویی در دنیای زیر آب و کشف چیزهای جدید بود.
همانطور که در آب شنا میکرد، متوجه شد چیزی در نزدیکی ساحل عجیب به نظر میرسد. ماسههایی که قبلاً ساحل را پهن و نرم کرده بودند، در حال ناپدید شدن بودند! انگار امواج داشتند ساحل را مثل یک کلوچهی بزرگ میبلعیدند.
پارسا با خود فکر کرد: «عجیب است! پس ماسهها کجا رفتند؟»
پارسا تصمیم گرفت نزدیکتر برود و بررسی کند. وقتی به ساحل رسید، آبتین، لاکپشت، را دید که روی یک تختهسنگ در حال آفتاب گرفتن بود.
پارسا با پاشیدن آب، بازیگوشانه صدا زد: «آبتین! دیدی که چطور ساحل کوچیک شده؟»
آبتین چشمان درشتش را پلک زد و سری تکان داد: «آره پارسا! منم متوجه شدم! جای همیشگی من برای آفتاب گرفتن تقریباً از بین رفته!» او با حالت نمایشی آهی کشید و تظاهر کرد که اشکهایش را پاک میکند. «اگه مجبور بشم یه تختهسنگ دیگه پیدا کنم چی؟ برای این تغییرات زیادی پیر شدم!»
پارسا خندید و گفت: «نگران نباش، آبتین! با هم میتونیم بفهمیم که چه اتفاقی افتاده! بیا از بقیهی دوستانمون بپرسیم.»
پارسا و آبتین دوستانشان را جمع کردند: سامی، اسب دریایی؛ پری، پلیکان؛ و لَطیف، خرچنگ. وقتی همه دور هم جمع شدند، پارسا نگرانیاش را دربارهی ساحل ناپدیدشده بیان کرد. «به نظر میرسه که اقیانوس داره ماسهها رو بیشتر از همیشه با خودش میبره. باید بفهمیم چرا این اتفاق داره میافته!»
پری با هیجان بالهایش را تکان داد و گفت: «من توی یه مستند دربارهی تغییرات اقلیمی شنیدم که دمای دریاها داره بالا میره و باعث تغییرات بزرگی شده!»
سامی سرش را تکان داد: «و وقتی دما بالا میره، یخهای قطبی آب میشن! یعنی آب بیشتری وارد اقیانوس میشه!»
لطیف با چنگالهایش فکری کرد و گفت: «اما ما که فقط حیوانات دریایی هستیم! چیکار میتونیم بکنیم؟»
پارسا با لبخند گفت: «ما میتونیم آگاهسازی کنیم! باید به همه بگیم که چه اتفاقی داره میافته و چطور میتونن کمک کنن! اگه بتونیم طرز فکر آدمها رو تغییر بدیم، شاید اونها بیشتر از خونهی ما مراقبت کنن!»
دوستانش موافقت کردند و تصمیم گرفتند به ساحلی بروند که کودکان در آن بازی میکردند، به امید اینکه با آنها دربارهی مشکلات اقیانوس صحبت کنند.
وقتی به ساحل رسیدند، پارسا و دوستانش تماشا کردند که کودکان روی ماسهها بازی میکردند و در آب میدویدند. خورشید میدرخشید و صدای خنده همهجا پیچیده بود.
پارسا نفس عمیقی کشید و کمی هیجانزده و کمی هم نگران شد.
«خب، آبتین، تو بهترین کسی هستی که میتونی با آدمها صحبت کنی. تو اول برو!» پارسا آرام او را هل داد.
آبتین به ساحل نزدیک شد و صدا زد: «سلام بچهها! میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟»
کودکان با تعجب نگاهش کردند. یکی از آنها با هیجان گفت: «وای! یه لاکپشت که حرف میزنه!»
آبتین خندید. «بله! من آبتین هستم و با دوستانم اومدیم تا دربارهی یه موضوع خیلی مهم صحبت کنیم! ساحل ما داره ناپدید میشه!»
پارسا به سطح آب نزدیک شد و گفت: «دقیقاً! و این به خاطر تغییرات اقلیمیه! ما به کمک شما نیاز داریم تا تفاوتی ایجاد کنیم!»
کودکان با دقت به صحبتهای آبتین گوش دادند. او برایشان توضیح داد که چطور اقیانوس در حال تغییر است و آنها چطور میتوانند کمک کنند.
«میتونید با جمع کردن زبالهها، استفادهی کمتر از پلاستیک و کاشتن درختها شروع کنید! هر کار کوچیکی اهمیت داره!»
دختربچهای با موهای فرفری دستش را بالا برد: «اما اگه یادمون بره چی؟ بعضی وقتا سخته که این چیزا رو همیشه به یاد داشته باشیم!»
پارسا با لبخند گفت: «میتونید یادآوریهای جالب بسازید! مثلا یه آهنگ بسازیم که همهمون حفظش کنیم!»
کودکان با خوشحالی دست زدند و کنار هم آهنگی ساختند:
«بیا ساحل رو نجات بدیم،
با هم زمین رو حفظ کنیم!
زبالهها رو جمع کنیم، یه درخت بکاریم،
تا دریا رو تمیز نگه داریم!»
همانطور که آواز میخواندند، پارسا در قلبش احساس گرمای خاصی کرد. آنها با هم برای محافظت از خانهشان تلاش میکردند!
روزها تبدیل به هفتهها شد و پارسا و دوستانش همچنان به ساحل میآمدند. کودکان اکنون روزهای مشخصی را برای پاکسازی ساحل برگزار میکردند. آنها تابلوهایی با شعار «از اقیانوس محافظت کن!» ساختند و پوسترهای رنگارنگی کشیدند تا همه را به حفاظت از محیطزیست تشویق کنند.
پارسا کمکم متوجه تغییرات شد. کودکان زبالهها را بازیافت میکردند، استفاده از پلاستیک را کمتر کرده بودند و حتی به خانوادههایشان دربارهی تغییرات اقلیمی آموزش میدادند. ساحل هنوز هم جاهایی خالی داشت، اما حالا جامعه آگاهتر شده بود و برای کمک مشتاق بود.
یک بعدازظهر آفتابی، وقتی پارسا دید که کودکان با شادی بازی میکنند، حس افتخار تمام وجودش را پر کرد.
پارسا با هیجان به آبتین، سامی، پری و لطیف گفت: «ما موفق شدیم، دوستان! ما تأثیر گذاشتیم!»
آبتین با لبخندی بزرگ گفت: «و همهچیز با کمی کنجکاوی و کار گروهی شروع شد!»
پارسا سر تکان داد و گفت: «با هم، میتونیم اقیانوسمون رو سالم و شاد نگه داریم! بیایید به آگاهسازی ادامه بدیم و دوستان بیشتری رو تشویق کنیم که به ما بپیوندن!»
با خنده و شادی، پارسا و دوستانش موفقیتشان را جشن گرفتند، درحالیکه میدانستند حتی کوچکترین اقدامات هم میتواند تغییرات بزرگی ایجاد کند. آنها زیر آسمان آبی شنا کردند، آمادهی ماجراهای جدید و راههای بیشتری برای محافظت از خانهی زیبایشان.
و از آن روز به بعد، ساحل تبدیل به مکانی شاد و پر از دوستی و تعهد برای حفظ پاکیزگی اقیانوس شد.
یک دقیقه برای فکر کردن
عزیزان، امروز یک داستان زیبا دربارهی یک نهنگ کنجکاو به نام پارسا شنیدیم که با دوستانش برای محافظت از خانهشان، اقیانوس، تلاش کردند. این داستان به ما یادآوری میکند که هرکدام از ما، چه کوچک و چه بزرگ، میتوانیم برای محیطزیست کاری انجام دهیم.
اگر به اطراف خود دقت کنیم، متوجه تغییراتی میشویم که شاید در نگاه اول به نظر نیایند. درست مثل پارسا که فهمید ساحل در حال ناپدید شدن است. ما هم میتوانیم با دقت به طبیعت و محیط زندگی خود، مشکلات را زودتر ببینیم و برای حل آنها کاری انجام دهیم.
همانطور که دیدیم، وقتی پارسا و دوستانش با هم همکاری کردند، توانستند اطلاعاتی به دست آورند، به دیگران آگاهی بدهند و حتی کودکان را تشویق کنند تا برای محیطزیست تلاش کنند. این نشان میدهد که کارهای کوچک مثل جمع کردن زباله، کمتر استفاده کردن از پلاستیک، یا کاشتن یک درخت، میتوانند در آینده تأثیرات بزرگی داشته باشند.
بیایید ما هم مثل پارسا و دوستانش، محافظان زمین و طبیعت باشیم. شاید بتوانیم از همین امروز شروع کنیم! مثلاً:
- موقع تفریح در پارک یا ساحل، زبالهها را جمع کنیم.
- کمتر از کیسههای پلاستیکی استفاده کنیم.
- اگر امکانش را داریم، درختی بکاریم.
به یاد داشته باشیم که خانهی ما فقط خانهی شخصیمان نیست، بلکه زمین، جنگلها، دریاها و همهی موجودات زنده هم در این سیاره خانه دارند. ما میتوانیم با هم برای داشتن دنیایی بهتر تلاش کنیم!