در دل یک پادشاهی دور، داستانی از «گنوم دوست داشتنی | مهربانی و گنج»، آغاز میشود. سه برادر با آرزوهای بزرگ، برای یافتن ثروت و گنج به سفر میروند. برادر بزرگتر، شایا، قوی و شجاع بود. برادر وسطی، شایگان، باهوش و زود اندیش بود. کوچکترین برادر، شایان، مهربان و متفکر بود، اما برادران بزرگترش اغلب او را نادیده می گرفتند.
یک روز در حالی که از میان جنگلی انبوه عبور می کردند، با خانه کوچکی مواجه شدند که پوشیده از خزه بود. بیرون از خانه یک آدمک کوچک با ریش سفید بلند و برقی در چشمانش ایستاده بود. کوتوله گفت: «سلام مسافرین. خسته به نظر میاید، بیاید داخل و استراحت کنید.»
برادران خوشبختانه پیشنهاد گنوم را پذیرفتند و او را به داخل تعقیب کردند. گنوم به آنها یک وعده غذایی مقوی و تخت خواب های راحت داد. قبل از اینکه بخوابند، کوتوله گفت: «من برای شما وظیفه ای دارم. در اعماق این جنگل گنجی پنهان است. هرکس آن را بیابد، پاداش زیادی خواهد داشت.»
برادران مشتاق یافتن گنج بودند. صبح روز بعد، آنها در مسیرهای مختلف به راه افتادند و مصمم بودند که اولین کسانی باشند که آن را کشف می کنند. شایا با قدرت خود تصمیم گرفت بزرگترین صخره ها و درختان را جابجا کند و فکر می کرد ممکن است گنج در زیر آن پنهان شده باشد. شایگان با زیرکی خود به دنبال سرنخ های مخفی و نشانه های پنهانی بود که ممکن است به گنج منجر شود.
اما شایان در جنگل پرسه زد و از زیبایی درختان و گل ها لذت برد. وقتی راه می رفت متوجه پرنده کوچکی شد که در بوته ای خاردار گیر افتاده بود. شایان به آرامی گفت: «آه، بیچاره. پرنده را با احتیاط آزاد کرد که با خوشحالی جیغ زد و پرواز کرد.»
در ادامه، شایان خانواده ای از خرگوش ها را پیدا کرد که در تور یک شکارچی گره خورده بودند. او به سرعت آنها را آزاد کرد و آنها به خاطر لطف او از آنجا پریدند. همانطور که او ادامه داد، شایان با یک جریان برق برخورد کرد و ایستاد تا نوشیدنی بخورد. او متوجه چیزی براق در آب شد و دستش را در آورد تا آن را بیرون بیاورد. در کمال تعجب او یک کلید طلایی بود.
شایان وظیفه گنوم را به یاد آورد و تصمیم گرفت جریان را دنبال کند، زیرا فکر می کرد ممکن است او را به گنج برساند. جویبار او را به یک چمنزار زیبا و پر از گل و یک درخت بلوط بزرگ در مرکز هدایت کرد. در پایه درخت بلوط یک صندوق کوچک و زیبا تراشیده شده بود. شایان از کلید طلایی برای باز کردن قفل صندوق استفاده کرد و در داخل آن گنج را یافت: انبوهی از سکههای طلا، جواهرات درخشان و یک اسکناس.
در این یادداشت آمده بود: «به مهربان ترین و متفکرترین برادر، تو ثابت کردی که گنج واقعی در قدرت یا زیرکی نیست، بلکه در قلب مهربان نهفته است.»
شایان بسیار خوشحال شد و با سینه به خانه گنوم بازگشت. گنوم به گرمی لبخند زد. «تو گنج واقعی را پیدا کردی، شایان. مهربانی و شفقت تو را به اینجا رساند.»
وقتی شایا و شایگان برگشتند، از دیدن شایان با گنج شگفت زده شدند. آنها متوجه شدند که کوچکترین برادرشان آن را نه از طریق زور یا نیرنگ، بلکه از طریق اعمال مهربانانه خود یافته است. برادران از نادیده گرفتن شایان عذرخواهی کردند و او را به خاطر قلب خوبش تحسین کردند.
برادران با گنج به روستای خود بازگشتند. آنها از ثروت تازه به دست آمده خود برای کمک به خانواده و همسایگان خود استفاده کردند و روستای خود را به مکانی بهتر برای همه تبدیل کردند. و همیشه درسی را که از کوتوله آموختند به یاد می آوردند: «گنج واقعی در مهربانی و قلب خوب یافت می شود.»
و به این ترتیب، این سه برادر همیشه با خوشی زندگی کردند، پیوند آنها قوی تر از همیشه بود، و قلب های آنها مملو از گنجینه واقعی عشق و مهربانی بود.
یک دقیقه برای فکر کردن
بچههای عزیزم، داستانی که امروز شنیدید درسهای مهمی برای زندگیمون داره. اولین نکته اینه که گاهی ما فکر میکنیم برای موفق شدن باید قدرت یا هوش خاصی داشته باشیم.
در این داستان، دو برادر بزرگتر با قدرت و هوش خودشون به دنبال گنج میرفتند، اما برادر کوچکتر، شایان، تنها با مهربانی و دلسوزی عمل کرد. او به پرندهای که در تله گیر کرده بود کمک کرد و خرگوشهایی که در دام افتاده بودند را آزاد کرد. این کارهای ساده و مهربانانه او باعث شد که به گنج واقعی دست پیدا کند. این گنج نه تنها طلا و جواهرات بود، بلکه درسی بزرگ به برادران و همه ما میدهد که گنج واقعی در مهربانی و قلب خوب است.
دومین نکتهای که از این داستان میتوان یاد گرفت این است که گاهی موفقیت و خوشبختی از راههای غیرمنتظره به سراغ ما میآید. ممکنه فکر کنیم تنها راه رسیدن به هدف، استفاده از قدرت یا تدبیرهای پیچیده است، ولی مهربانی و کمک به دیگران میتواند ما را به جایی برساند که هرگز تصور نمیکردیم.
پس بچهها، همیشه به یاد داشته باشید که در زندگی مهربانی و توجه به دیگران مهمترین گنجهایی هستند که میتوانیم داشته باشیم. این درس را همواره به یاد داشته باشیم که باید قلبهامون رو با محبت و دلسوزی پر کنیم، نه با خشم یا حسادت. اینطور میتوانیم دنیای بهتری بسازیم و در نهایت، گنج واقعی را پیدا کنیم.