یک صبح آفتابی، پسری کوچک به نام علی از خواب بیدار شد و با هیجان روز جدیدش را آغاز کرد. او در خانهای رنگارنگ در خیابانی دوستانه زندگی میکرد که همه یکدیگر را میشناختند. امروز روز ویژهای بود چون خانوادهای جدید به خانهی کناری آنها منتقل میشد.
مادر علی به او گفت: «علی، چرا نمیروی و به همسایههای جدیدمان سلام نمیکنی؟ آنها دختری همسن و سال تو دارند.»
علی با لبخندی بزرگ از خانه بیرون دوید و یک کامیون بزرگ اسباب کشی را دید که در مقابل خانه پارک شده بود. دو نفر، یک مادر و یک پدر، مشغول تخلیه جعبهها از کامیون بودند. علی متوجه شد که دختری کوچک از پشت یکی از جعبهها نگاه میکند.
کنجکاو، علی به سمت او رفت و گفت: «سلام، من علی هستم. اسم تو چیه؟»
دختر کمی خجالت کشید ولی جواب داد: «من میا هستم. به همراه خانوادهام تازه اینجا اومدیم.»
علی و میا فوراً دوستان خوبی شدند. آنها تمام روز را در حیاط بازی کردند، روی تاب و سرسره رفتند و با هم میخندیدند. آنقدر سرگرم بودند که متوجه گذر زمان نشدند.
روز بعد، علی و میا تصمیم گرفتند که با هم در محلهشان گشتی بزنند. آنها راه میرفتند و در مورد اسباب بازیها و حیوانات محبوبشان صحبت میکردند. وقتی از خانههای مختلف عبور میکردند، متوجه شدند که هر خانه منحصر به فرد است و متعلق به خانوادههایی از فرهنگهای مختلف است.
آنها خانه آقای بابایی را دیدند که بوی خوبی از آشپزخانهاش بیرون میآمد. به خانم کمالی که در باغ رنگارنگ خود مشغول به کار بود دست تکان دادند. و در نهایت، به خانه خانم اسماعیلی رسیدند که صدای یک آهنگ سنتی به آرامی از داخل خانه پخش میشد.
علی و میا از تنوع محلهشان شگفت زده شدند. آنها فهمیدند که هرچند مردم ظاهر متفاوتی دارند، زبانهای مختلفی صحبت میکنند و جشنهای متفاوتی برگزار میکنند، اما همه مهربان و دوستانه هستند.
یک عصر آفتابی، علی و میا ایدهای عالی به ذهنشان رسید. آنها میخواستند یک پیکنیک محلهای برگزار کنند تا تنوع جامعهشان را جشن بگیرند. آنها خانه به خانه رفتند و از همسایهها خواستند که به جشن ملحق شوند.
در روز پیکنیک، همه در پارک جمع شدند. موسیقی پخش میشد، صدای خنده در پارک پیچیده بود و بوی خوش غذا از گوشه و کنار دنیا به مشام میرسید. آقای بابایی مرغ کاری معروف خود را آورد، خانم کمالی تاکوهای خوشمزهاش را به اشتراک گذاشت و خانم اسماعیلی دلمههای خوشمزهاش را آورد.
با گذشت زمان، بچهها بازی میکردند، بزرگترها حرف میزدند و میخندیدند و همه از همدیگر لذت میبردند. علی و میا خوشحال بودند که میدیدند همسایهها تفاوتهای خود را پذیرفتهاند و به عنوان یک خانواده بزرگ کنار هم جمع شدهاند.
از آن روز به بعد، محله تبدیل به مکانی مهربانتر شد. دوستی علی و میا به جامعه آموخت که احترام و پذیرش تفاوتها چقدر اهمیت دارند. آنها نشان دادند که مهم نیست از کجا میآیید یا چه شکلی هستید، همه ما برابر هستیم و شایسته عشق و دوستی هستیم.
و بنابراین، داستان علی و میا به ما یادآوری میکند که باید با ذهن باز، مهربانی و صبر با هر کسی که ملاقات میکنیم، برخورد کنیم. با انجام این کار، میتوانیم جهانی پر از عشق، درک و دوستی برای همه بسازیم.
یک دقیقه برای فکر کردن
دوستان خوبم، داستان علی و میا به ما یادآوری میکند که باید با ذهن باز، مهربان و صبور با هر کسی که ملاقات میکنیم، برخورد کنیم. گاهی ممکن است افراد از فرهنگهای متفاوت یا با ویژگیهای مختلف به نظر برسند، اما این تفاوتها نباید مانع دوستی و همکاری با همدیگر شود. علی و میا به ما نشان دادند که اگر به همدیگر و تفاوتهایمان احترام بگذاریم، میتوانیم دنیایی از دوستی، محبت و پذیرش بسازیم. همانطور که در این داستان دیدیم، آنها توانستند با برگزاری یک پیکنیک مشترک، افراد مختلف را به هم نزدیک کنند و نشان دهند که تفاوتها میتوانند منبعی از شادی و یادگیری باشند.
ما هم میتوانیم مانند علی و میا با دوستان و همسایگان خود مهربان باشیم، به حرفهای آنها گوش دهیم و تفاوتهایشان را با دل باز بپذیریم. در این صورت، میتوانیم دنیای اطراف خود را به جایی پر از محبت و دوستی تبدیل کنیم.