مادرش برای بار پنجم گفت: «شایان! اسباببازیهایت را جمع کن!»
اما شایان آنقدر با بازی ویدئویی جدیدش سرگرم بود که به حرف مادرش گوش نداد.
مادر ادامه داد: «لطفاً، شایان، دیگر تکرار نمیکنم. وقت حمام کردن و بعد شام خوردن است.»
شایان با بیمیلی از بازی ویدئویی آخرین قسمت از سری بازیهایی که جمعآوری میکرد، «دزدان دریایی از جزیره نفرینشده»، دست کشید. بازی فوقالعاده جالبی بود.
بعد از شام، مادرش از او خواست که در جمع کردن میز کمک کند، اما شایان به اتاقش دوید تا بازی ویدئویی را ادامه دهد، به جای این که ظرفهای کثیف را جمع کند.
مادر با ناراحتی گفت: «این بچه واقعاً یک فاجعه است! حمام را دیدهای؟ شایان، لباسهایت را جمع کن! شایان!شاااایااااان!»
روز بعد، شایان با این فکر از خواب بیدار شد که چرا مادرش او را مثل همیشه برای رفتن به مدرسه صدا نکرده است. به آشپزخانه رفت و تعجب کرد وقتی دید کاپیتان یکچشمی، دزد دریایی بازی ویدئوییاش، سر میز نشسته است!
با تردید پرسید: «مادرم کجاست؟ تو اینجا چه میکنی؟»
کاپیتان پاسخ داد: «مادرت دیگر اینجا زندگی نمیکند. او از این که هر وقت از تو چیزی میخواست، نادیدهاش میگرفتی خسته شد. حالا من با خدمهام اینجا زندگی میکنم و تو هر چیزی که بهت دستور بدهیم، انجام خواهی داد.»
پیتر با نگرانی گفت: «ام… ام… اما…»
کاپیتان با لحنی جدی گفت: «هیچ اما و اگری وجود ندارد. منتظر بودم تا بیدار شوی و صبحانهام را آماده کنی. عجله کن، خدمهام در حال آمدن هستند.»
شایان شروع به کار کرد، صبحانه را برای تمام خدمه آماده کرد، و سپس مجبور شد میز را جمع کند، ظرفها را بشوید و آشپزخانه را تمیز کند.
بعد از ماجراجوییهای زیادی در هفت دریا، کاپیتان و خدمهاش خواستند حمام کنند. بعد از حمام، شایان مجبور شد تمام لباسها را جمع کند و تمام آلودگیها را در حمام تمیز کند.
شایان تمام روز را به دنبال دزدان دریایی میدوید و همه چیز را جمع میکرد. وقتی شب رسید، شایان بسیار خسته بود و از دزدان دریایی خواست که در نظافت به او کمک کنند. کاپیتان به او نگاه کرد و همه آنها شروع به خندیدن کردند. سپس شایان از خواب بیدار شد.
او متوجه شد که همهاش فقط یک خواب بوده است و با خودش فکر کرد: «مادرم ممکن است هر شب به اندازهای که من در خوابم خسته بودم، خسته باشد. از حالا به بعد میخواهم به او کمک کنم.»
آن روز، مادرش نمیتوانست آنچه را که میبیند، باور کند. شایان به او کمک کرد که میز را جمع کند و لباسهایش را جمع کرد. او نمیفهمید چه اتفاقی افتاده است. فقط شایان بود که هر بار به بازی ویدئوییاش نگاه میکرد، میدانست.
درسهای کوچک، تغییرات بزرگ
دوستان خوبم، تا حالا شده که پدر و مادرتان از شما بخواهند اتاقتان را مرتب کنید یا در جمع کردن میز شام کمک کنید، اما شما سرگرم بازی یا کار دیگری باشید و نشنیده بگیرید؟
در داستان امروز، شایان هم همین کار را میکرد. او بازی کردن را به حرفهای مادرش ترجیح میداد و به او کمک نمیکرد. اما وقتی در خواب دید که دزدان دریایی او را مجبور به انجام تمام کارها کردند، فهمید که چقدر کارهای مادرش سخت است.
وقتی بیدار شد، دیگر نمیخواست مادرش را نادیده بگیرد. او فهمید که کمک کردن به خانواده باعث میشود خانه تمیزتر و شادتر باشد و همه احساس بهتری داشته باشند.
ما هم باید یاد بگیریم که کمک کردن به دیگران، مخصوصاً به والدینمان، نهتنها باعث خوشحالی آنها میشود، بلکه به ما هم حس خوبی میدهد. دفعه بعد که پدر یا مادرتان از شما خواستند اتاقتان را مرتب کنید یا در جمع کردن میز کمک کنید، به یاد داشته باشید که این کارهای کوچک چقدر مهم هستند!
حالا فکر کنید و بگویید: چه کارهایی میتوانیم برای کمک به خانواده انجام دهیم؟