روزی روزگاری، یک کشتی بسیار تنبل و بداخلاق بود که واقعاً آرزو داشت چرخ داشته باشد. هر بعدازظهر به ساحل میرفت تا مردم را که با دوچرخههایشان در شهر گردش میکردند، تماشا کند.
یک صبح تابستانی، وقتی از خواب بیدار شد، تصمیم گرفت که پس از انجام کارش به عنوان ماهیگیر دریا، و بعد از لنگر انداختن در بندر، بعدازظهرش را به رویای تبدیل شدن به یک «کشتی دوچرخهای» بگذراند.
وقتی کاپیتان بعد از سفر ماهیگیری برگشت، کشتی را به خوبی محافظت کرد و به شهر رفت. کشتی وقتی تنها شد، دوچرخه ای را در حال عبور دید. او را صدا زد و به عرشه دعوت کرد. دوچرخه خوشحال شد و دعوت دوست جدیدش، کشتی، را پذیرفت و کشتی او را روی دریا برد.
خانم دوچرخه بعد از چند ساعت شروع به احساس حالت تهوع کرد و کشتی به او گفت که دریا باعث این حالش شده است.
وقتی به ساحل برگشتند، کشتی کمی شجاعت پیدا کرد و بالاخره به خانم دوچرخه گفت که او هم دوست دارد مثل او چرخ داشته باشد تا بتواند در اطراف شهر گردش کند. خانم دوچرخه قول داد که به کاپیتان بگوید. کشتی امیدوار بود که رویایش به حقیقت بپیوندد و چرخهای بزرگی داشته باشد تا بتوانند با هم بچرخند، بازی کنند و در اطراف شهر بچرخند.
صبح روز بعد، کاپیتان تصمیم گرفت بدنه چوبی قدیمی کشتیاش را رنگ کند. آنها با جرثقیل کشتی را بلند کردند و از آب بیرون آوردند. وقتی کشتی بیدار شد، از اینکه خودش را در شهر دید، شگفتزده شد.
خانم دوچرخه او را در حال عبور دید و به کشتی سلام کرد. آن روز، روزی بسیار خاص بود چون کشتی کوچک بالاخره توانست رویای خود را به حقیقت برساند، در شهر بگردد، بازی کند و با خانم دوچرخه بچرخد.
یک دقیقه برای فکر کردن
دوستان عزیزم، داستان کشتی و خانم دوچرخه به ما یادآوری میکند که اگرچه گاهی آرزوهایی داریم که فکر میکنیم شاید دست یافتنی نباشند، اما همیشه راههایی برای رسیدن به آنها وجود دارد. کشتی در ابتدا به دلیل طبیعت خود نمیتوانست مثل خانم دوچرخه بچرخد و در شهر گردش کند. اما او با شجاعت و امید، آرزویش را دنبال کرد و در نهایت توانست به هدفش برسد.
این داستان به ما نشان میدهد که در زندگی نیز هیچچیز غیرممکن نیست. اگر به خودمان ایمان داشته باشیم و برای رسیدن به اهدافمان تلاش کنیم، حتی در شرایط سخت هم میتوانیم موفق شویم. گاهی همکاری با دیگران و دریافت کمک از کسانی که با ما همفکر هستند میتواند راهحلهای جدیدی برای مشکلاتمان فراهم کند.